شهیدان قهرمان مجاهد خلق فریبرز شیخ الاسلامی – ابراهیم اسدی- غلامعباس گرمابی
در چهارمین سالگرد شهیدان کهکشان اشرف یاد این عزیزان را گرامی می داریم و بر پیمودن راه و آرمانشان که همانا آزادی مردم ایران و سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندی است عهد می بندیم که هرگز از پای نخواهیم نشست.
شهید قهرمان مجاهد خلق فریبرز شیخ الاسلامی
تولد: ۱۳۴۶ ـ سبزوار
سن: ۴۶
تحصیلات: دانشجوی رشته پرستاری
مجاهدی وقف آرمان آزادی
سرخ و جسور
نزدیک حس مرگ قدم میزنیم ما
در روی میز زندگی
نظمی که ننگ چیده، به هم میزنیم ما
با مشت و با لگد خشم و با خروش
زیر بساط ظلم و ستم میزنیم ما
«قبل از پیوستن به ارتش آزادیبخش که ارتباطی با سازمان نداشتم کارم تنها از طریق رادیو و مصاحبههای برادر مسعود بود. مثلاً شعارنوشتن یا حتی جمع آوری کمک مالی حتی یک ریال که یک بار برادر مسعود در سخنرانیاش اعلام نمود».
مجاهد خلق، فریبرز شیخ الاسلام فرزند دلیر مردم سبزوار، در خانوادهای متوسط به دنیا آمد. دانشآموز سال اول راهنمایی بود که در تظاهراتها و راهپیماییهای قیام ۵۷ شرکت میکرد. در اوایل سال ۶۷ هنگامی که در سبزوار دانشجوی پرستاری بود به تبلیغ آرمانهای مجاهدین پرداخت.
«در عملیات فروغ، من امید داشتم که ارتش آزادیبخش به تهران برسد. از روز شروع عملیات مستمراً جریان را دنبال میکردم. و کار رژیم را تمام شده میدانستم. هر چند به ظاهر در این عملیات موفقیت نظامی حاصل نشد، اما بازتابهای اجتماعی و سیاسی آن، انگیزه پیوستن من را به ارتش آزادیبخش زیادتر نمود».
فریبرز بعد از نبردهای فروغ جاویدان برای پیوستن به ارتش آزادی به منطقه مرزی رفت اما موفق به عبور از مرز نشد؛ با این حال از تلاشهای خود دست نکشید تا در اوایل فروردین ۶۸ این تلاشها به ثمر رسید و او به آرزوی خود رسید و در صفوف رزمندگان ارتش آزادی قرار گرفت. فریبرز که تا بن استخوان به حقانیت راه و آرمانی که انتخاب کرده بود، ایمان داشت، همان موقع خطاب به خانوادهاش چنین نوشت:
«… پدر و مادر عزیزم میدانم که دوری از شما چقدر سخت است. بهخصوص برای شما دوری از فرزند. اما جنایتها و خیانتهای رژیم خمینی و دنبالچههای آن و ظلم و ستمی که به مردم و خلق ایران روا داشتند، هیچ راهی جز نبرد رو در رو و مبارزه مسلحانه انقلابی را باقی نمیگذارد. اگر من و هزاران مجاهد دیگر لباس رزم به تن نمیکردیم، دیگر از شرف و اعتبار و حیثیت این خلق در زنجیر چه چیزی باقی میماند».
در سالهای بعد فریبرز را در نبردهای دفاعی مروارید میبینیم که دلاورانه میجنگد. نبردهایی که طرح و تهاجم سنگین و بزرگ رژیم آخوندی برای نابودی ارتش آزادیبخش، به یمن جنگندگی و شهامت فریبرز و فریبرزها مقتدرانه در هم شکست و نیروهای سپاه و بسیج رژیم را خوار و شکست خورده وادار از فرار به لانههایشان کرد.
آنچه که فریبرز را بهرغم سابقه کمش در آن سالها این چنین مصمم و جنگنده ساخته بود، عبور وی از انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین بود، وی با درک عمیقی از این انقلاب به مجاهدی تبدیل شد که هیچ چیز برای خودش نمیخواست و همه چیز را برای مردم اسیر و محروم میهنش میخواست.
او خود درباره این عشق خود در مرداد ۹۱ نوشت:
«ما انسانهای خوشبخت و خوش شانسی هستیم، هر فرد میتواند در زندگی خودش در ساحل امن و آرامش سکنی گزیند و از درد و رنج دیگران بیخبر بماند و کاری بهکار دیگران نداشته باشد. به اینکه چه کسانی در کشورش حکومت میکنند وقعی ننهد. این هم یک شیوه زندگی کردن است که نهایتاً با مرگ به پایان میرسد و بعد از آن هیچ اثر و ردی از آن باقی نمیماند… . اما یک زندگی دیگر خود را وقف آرمان و هدف مشخص کردن است، جهت اعتلا و بهروزی دیگران وارد نبرد شدن و تمام هم و غم و تلاش و سعی خود را در پیاده کردن رسالت نوع انسان، ایستادگی در برابر ظلم و ستم و تلاش برای ایجاد جامعه عاری از ظلم و فساد و تباهی و مملو از آزادی، برابری، عدالت و همزیستی و صلح و برادری».
مجاهد قهرمان فریبرز شیخالاسلامی در سالهای بعد، در نبردهای نامنظم ارتش آزادی نیز شرکت داشت. تمامی سالهای دهه پایداری اشرف نیز سالهای رزم و تلاش فریبرز بود. تا آن که در اوج این زندگی پر افتخار، او مأمور نگاهبانی از اموال اشرف شد. خودش در این باره نوشت:
«من مجاهد خلق فریبرز شیخ الاسلامی با استقبال از هر گونه سختی و ناملایمات و توطئه دشمن ضدبشری برای انجام ماموریتی که بر عهدهام گذاشته شده است از هیچ تلاش و کوششی دریغ نخواهم کرد و این مأموریت را در راستای سرنگونی رژیم ولایتفقیه میدانم و در این مسیر از بذل جان کوتاهی نخواهم کرد. هیهات مناالذله ۲۸ آبان ۱۳۹۱».
سرانجام مجاهد قهرمان فریبرز شیخالاسلامی بعد از سالها رزم و سختکوشی در راه محقق کردن آزادی مردم ایران به دست آدم کشان دولت دستنشانده ولایتفقیه در عراق، بهشهادت رسید. سلام بر او که بر پیمانش برای نبرد آزادی مردم ایران وفادار ماند. خون فریبرز، به هر ایرانی، پیام برخاستن میدهد».
شهید قهرمان مجاهد خلق ابراهیم اسدی
محل تولد: اهواز
سابقه مبارزاتی: ۳۴سال
سن:۶۱
با یاد مجاهد شهید ابراهیم اسدی- افتادهای گردنفراز
«آنچه اکنون در اشرف و لیبرتی میگذرد، عین کارزار سرنگونی است. با ایمان راسخ نسبت به تغییر دوران و با اشراف به تمامی توطئههایی که سر راهمان قرار دارد، اعلام میکنم اشرف و لیبرتی، فتح مبین فقط همین. ابراهیم اسدی ۱۲ مرداد ۱۳۹۲»
مجاهد خلق ابراهیم اسدی فرزند زحمتکش مردم اهواز، یکی از شهیدان سرفراز اشرف در هجوم جنایتکارانه روز دهم شهریور است.
ابراهیم در سال ۳۱ در خانوادهای محروم به دنیا آمد. و از همان جوانی، خطوط زندگینامه مجاهد قهرمان مهدی رضایی، زندگی او را با مبارزه درآمیخت. ابراهیم برای آزادی مردم در قیام ضدسلطنتی فعالانه شرکت کرد. اما آرزوهایش را با خمینی، پایمال شده یافت. از آن روز، هرگز از تلاش در افشای خمینی و مبارزه علیه این رژیم جنایتکار باز نایستاد. در پخش نشریه و افشاگری علیه سیاست جنگطلبی خمینی، و در تهیه کمک مالی و امکانات برای اعضای سازمان بهشدت تلاش میکرد. در سال ۶۱ که ارتباطش با سازمانش قطع شد، خود یک هسته مقاومت تشکیل داد و همواره در جنگ و گریز زندگی کرد. در ادامه این مسیر سرانجام خود را به ارتش آزادیبخش برای رزمندگی در آن رساند. سالها در بخشهای نظامی و ارتباطات و پشتیبانی تلاش و مبارزه کرد. و سالها نیز در پرزحمتترین کارها از جمله امور پشتیبانی و حمل و نقل، و شهرداری، بدون هیچگونه چشمداشت، تلاش و مجاهدت نمود.
ابراهیم در سال ۱۳۷۳ در نامهیی به رهبر مقاومت نوشته بود:
«خدا خمینی و بازماندگان او را لعنت کند. که دست از سر خلقمان بر نمیدارند. البته آخوند دست بردار نیست. این ما هستیم که باید دست آخوندهای جنایتکار را از سر خلقمان کوتاه کنیم».
انگیزههای مبارزاتی ابراهیم اسدی در انقلاب مریم رهایی به اوج خود رسید و از او مجاهدی سخت کوش و بیچشمداشت برای کار بینام و نشان ساخت.
ابراهیم در نامهیی به خواهر مریم آرزوهایش را برای نوروز آزادی ایران اینچنین نگاشت:
«سلام خواهر مریم. خسته نباشی. … من از صمیم قلب و با تمام وجودم عید فطر و عید نوروز را به شما تبریک میگویم. امیدوارم با موکب ارتش آزادی به سوی تهران و استقرار شما در تهران بزرگ ملت ما عید نوروز را جشن بگیرد».
ابراهیم در سالهای اخیر مسئولیت خدمات شهرداری اشرف را برعهده داشت. او عاشق اشرف بود و در مورد هدفش از زحمت کشیدن برای زیبایی شهر اشرف، در مصاحبهای در سال ۸۵ گفته بود:
«من هرچی که کار بتونم تو این شهر بکنم یعنی شبانه روز بکنم باز هم کم کردم بازم جا داره و بیشتر باید برای این شهر بزرگ، شهری که غرور ملی تمام ملت ایران این شهر اشرفه و این یک غرور ملیه یعنی این شهر اشرف یک شهر معمولی نیست یک شهریه که افتخار میکنن بهش ایرانیان، و ما مجاهدین وقتی میگیم ایستادیم و داریم مبارزه میکنیم در این شهر یعنی عزم ملیمونه این شهر اشرف».
هر چند خون پاک ابراهیم اسدی توسط مزدوران جنایتکار مالکی و خامنهای بر زمین اشرف ریخت، اما این خون در حقیقت بر آسمان ایران پاشیده است. از هر قطره خون او و سایر شهیدانی که در کنار او بخاک افتادند، هر روز بر شهرهای ایران پیام مقاومت و قیام برای سرنگونی میبارد.
شهید قهرمان مجاهد خلق غلامعباس گرمابی(کاک حیدر)
متولد۱۳۳۶ ـ قوچان
سن: ۵۶
مجاهد شهید غلامعباس گرمابی از فرماندهان ارتش آزادیبخش ملی ایران
روستازادهیی که قهرمان مردم شد
«… مرگ ما مردن نیست
شور این خون روان را
سر خشکیدن و افسردن نیست
مرگ ما پروازی ست
شرف بودن ما
در شرف جانبازی است».
فرمانده حیدر، فرمانده قهرمان ارتش آزادیبخش، همیشه به اینکه روستازاده است، افتخار میکرد. او در روستای رباط از توابع شهرستان شیروان، در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد و فقر و محرومیت را با تمام وجود حس کرده بود. تمام آرزویش این بود که روستاییان از این همه فقر و بدبختی نجات پیدا کنند. با همین انگیزه تحصیلات ابتدایی و متوسطه را طی کرد و وارد دانشگاه شد و رشته ساختمان را انتخاب کرد. اما وقتی در دانشگاه با آرمانهای انقلابی آشنا شد، دریافت که سرنوشت تودههای تحت ستم جز با انقلاب تغییر نمیکند، از آن پس عمده وقت و توان خود را صرف مطالعه و فعالیتهای انقلابی مانند تکثیر و پخش اطلاعیههای ضد رژیم شاه میکرد. این فعالیتها همزمان شد با قیام ضدسلطنتی و غلامعباس که تحصیل را در سال دوم بود، رها کرده بود، در شهر محل اقامتش، بجنورد از سازماندهندگان اصلی تظاهراتها و راهپیماییها بود. در جریان همین فعالیتها بود که با سازمان مجاهدین و راه و آرمان آن آشنا شد و احساس کرد که آنچه را بهدنبال آن بود، یافته است. چیزی که میتوان برایش جان و همه زندگی خود را فدا کرد.
مجاهد دلیر غلامعباس گرمابی، یک چند در انجمن دانشجویان مسلمان هوادار مجاهدین در انستیتوی زنجان فعالیت کرد و سپس به ستاد مجاهدین در بجنورد منتقل شد و عضو شورای شهر بجنورد در تشکیلات مجاهدین بود. پس از ۳۰خرداد و در سال ۶۲ به منطقه مرزی اعزام شد و در واحدهای رزمی سازماندهی شد. غلامعباس که همرزمانش او را با نام حیدر میشناختند، به راستی در رزم و پیکار ”حیدر“ ی رزمآور و بیباک بود؛ از همین رو با ابراز شایستگیهای خود، از عضو تیم به سرتیم و سرگروه پس از تأسیس ارتش آزادیبخش بهعنوان فرمانده گروهان و فرمانده گردان به انجام وظایف خود پرداخت. او در عملیات فروغ جاویدان در سمت فرمانده گردان دلاوری چشمگیری از خود نشان داد. پس از آن و بهخصوص پس از انقلاب ایدئولوژیک تا فرمانده تیپ و لشکر نیز ارتقا یافت و در همه سمتها، فداکاری و مسئولیتپذیری خود را بارز کرد.
اما در مجاهدین معیار اصلی صلاحیت، تنها دلاوری در صحنههای جنگ نظامی نیست. بلکه فراتر از آن، صدق و فدا، در مناسبات جمعی با همرزمان و از جمله در بهاصطلاح سیاه و سفید نکردن کارها و فاصله گرفتن از هر گونه جاهطلبی و گذشتن از منافع خود بهخاطر همرزم است. فرمانده حیدر در این زمینه نیز به راستی شاخص بود. وقتی ضرورت اقتضا میکرد، این فرمانده لشکر دیروز، تمام قد وارد کارهای بهاصطلاح پروژهیی و ساختمانسازی در قرارگاههای تازه تأسیس میشد و در زیر آفتاب بالای ۵۵درجه تابستان عراق، در جدیت و سختکوشی و مسئولیتپذیری سر از پا نمیشناخت و این البته از آثار انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین، یا به قول خود مجاهدین انقلاب مریم بود.
برای حیدر قهرمان، مثل هر مجاهد مریمی شاخص این بود که در کجا و چگونه میتواند برای سازمان مفیدتر و در جنگ علیه دشمن ضدبشری مؤثرتر باشد. خود او در این رابطه، در یکی از نوشتههایش «زندگی مطلوب» خود را چنین تعریف میکند:
«زندگی مطلوب من در مرحله کنونی از مبارزه سازمان، برای من (در) همین جا، اشرف، است. … دشمن هر چه شرایط را برای ما سختتر کند معلوم است که ما کارمان درست است و باید تلاشمان را چند برابر کنیم».
با همین شاخص بود که حیدر پایداری پرشکوه ۱۰ساله در اشرف را که جنگاوری و ظرفیتی بسا عمیقتر از جنگ نظامی میطلبید، با شایستگی و مسئولیتپذیری چشمگیری طی کرد. او که در همه صحنههای رزم در صف اول بود، در هر دو تهاجم جنایتکارانه آدمکشان مزدور خامنهای و مالکی به اشرف، در ۶ و ۷مرداد ۸۸ به سختی مصدوم شد و در ۱۹فروردین ۹۰، هم بر اثر اصابت گلوله مجروح گردید، اما این لطمات، تنها عزم و جنگندگی او را بیشتر کرد و او را شایسته آن ساخت که در اوج و قله مجاهدت سی و چند ساله خود درخشانترین فراز کتاب پرافتخار عمرش را روز ۱۰شهریور رقم بزند.
دژخیمان او را که بر اثر اصابت گلوله توسط همرزمانش به کلینیک اشرف منتقل شده بود، همراه با دیگر مجاهدان مجروح بر روی تخت کلینیک به گلوله بستند و تیر خلاص زدند. آخر شغالان از شیر تیر خورده و بیسلاح نیز میهراسند. مجاهد شهید غلامعباس گرمابی، در نقشه مسیری که حدود یک ماه پیش از شهادتش نوشته، بر عزم استوار خود چنین پای فشرده است:
«سوگند یاد میکنم که با یاد هزاران شهید مجاهد خلق و همرزمم، از شهدای فروغ ایران و فروغ اشرف تا شهدای اخیر لیبرتی، درفش و مشعل فروزان آنها را برافراشته و راه سرخشان را ادامه دهم».