نگاهی به سوابق کثیف و عافیتطلبانه یاران خمینی،
قبلاز پیروزی انقلاب۵۷ و درندهخویی
آنها پس از سرقت انقلاب و رسیدن به قدرت
خبرگزاری نیروی تروریستی قدس موسوم به تسنیم در تاریخ ۲۶تیر۹۶ گفتگویی با پاسدار سرتیپ جنایتکار یوسف فروتن، اولین سخنگوی سپاه پاسداران ارتجاع، سرکردة تیم حفاظت خامنهای و رئیس زندان اوین در زمان قتلعام زندانیانسیاسی۶۷ انجام دادهاست که در بخشی از آن پاسدار یوسف فروتن اذعان میکند زمانیکه مجاهدین در زندانهای شاه زیر شکنجه به سر میبردهاند، او سرگرم زندگی و تحصیلات خودش در آلمان بوده است اما با شنیدن گوشهای از شکنجههای وارده بر مجاهدین آنچنان متناقض میشده که شبها خوابش نمیبرده است و برایش این سؤال پیش آمدهبود که «تو کجا و اینها کجا؟». او همچنین اعتراف میکند چگونه در آن سالها بنابرتوصیه هاشمی رفسنجانی تنبه خبرچینی ساواک شاه علیه دانشجویان مخالف حکومت داده بود اما زمانیکه انقلاب درنتیجه رنج و شکنج مجاهدین، به ثمر نشست، او و همجنسانش در سپاه پاسداران ارتجاع تبدیل به جلادان مجاهدین شدند؛ بهعنوان نمونه درایام ریاست همین مزدور در زندان اوین، هزاران جوان پاکباز و فداکار میهن به جرم آزادیخواهی و دفاع از سازمان مجاهدینخلق ایران بدون رعایت کمترین حقوق انسانی و قضایی بهدار کشیده شدند، بخشی از اعترافات این پاسدار جنایتکار در زیر آمده است:
«من از اول سازمان مجاهدین را کم و بیش میشناختم و خیلی از مواقع دفاع هم میکردم. این مسائل البته برای همان اوایل بود. رابطه تشکیلاتی نداشتم. هیچ وقت به عنوان عضوی از این سازمان نبودم و تنها طرفداری میکردم. باید بگویم که بنده از ابتدا وارد جریانها به شکل کامل و تمام وقت نمیشدم.
وقتی از شکنجه کردن حسن و محبوبه یا برادران رضائیها و… خبر دار شدم. از چگونگی مبارزات افرادی چون بدیعزادگان، سعید محسن [بنیانگذاران سازمان مجاهدینخلق] و… خبردار میشدم، خیلی تحسین میکردم و بخاطر دارم که بدور از چشم صاحبخانه در سرمای زمستان شهر هامبورگ آلمان از اطاق بیرون میرفتم و گاهی در برف برای مدتی مینشستم و به خودم نهیب میزدم که تو کجا و اینها کجا؟ چطور میتوانی در اطاق گرم و تختخواب گرم بخوابی!»
«هاشمی رفسنجانی گفت با ساواک صوری همکاری کن!
تسنیم: پس از دوران دانشجویی فعالیت شما در دوران انقلاب اسلامی چگونه پیش رفت؟
من اواخر سال ۱۳۵۶ به ایران آمدم. رشته اول بنده نقشهکشی عالی و رشته دوم تاسیسات بود. بنده تمام واحدهایم را پاس کرده بودم ولی پایان نامه خود را تنظیم نکرده بودم در همین شرایط به دلیل اینکه ساواک از فعالیتهای من علیه رژیم شاه در هامبورگ خبر داشت و میدانست که من فرد تحصیل کردهای هستم، سعی در جذب من داشت و میخواست که به نوعی جاسوس آنها در هامبورگ باشم.
به هر حال طی مشاورهای که با مرحوم هاشمی رفسنجانی داشتم، او به من گفت عیبی ندارد شما برو تعهد بده تا به فعالیتهایت بتوانی برسی. به او گفتم اگر تعهد بدهم پایم گیر میشود و او گفت من هم از این تعهدات زیاد دادهام! … آنها از من تعهد گرفتند که خبرهای انجمن را در خارج از کشور به آنها بدهم… این شرایط حاکم بود تا اینکه به ماههای پیروزی انقلاب نزدیک شدیم و رفته رفته وضعیت مملکت به طور کلی دگرگون شد. دوستانم به من پیشنهاد دادند که فعالیتهای سیاسی را کنار بگذارم و مدیر فنی یک کارخانه شوم. بنده نیز قبول کردم تا اینکه وضعیت به گونهای تغییر کرد که فضای باز سیاسی اتفاق افتاد.
آقای دکتر بهشتی مرا دعوت کرد و به من گفت که کسانی که میخواهند برای پیروزی انقلاب کار کنند باید تمام تعلقات خود را کنار بگذارند به همین دلیل بنده نیز از مسئولیتم در کارخانه استعفا دادم و عضو ستاد راهپیماییهای بزرگ شدم. تقریبا ۵ الی ۶ قطعنامه راهپیمایی را خواندم و بعد از نماز عید فطر معروف در قیطریه به عنوان عضو ستاد استقبال از امام انتخاب شدم و پس از آن عضو ستاد کمیته مرکز و معاون آقای مهدوی کنی شدم. در همان روزها بود که آن ۷ گروه معروف سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند که بنده نیز به همراه آقای الویری جزو گروه فلاح بودم. بعد از آن پیشنهاد حضور در سپاه به من شد و بنده عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم.»
قبلاز انقلاب۵۷، آخوندها فارغ ازدردهای اصلی وطن، مانند فقدان «آزادی» و «نقض حق حاکمیت ملی»، بهدنبال طلبگی، کاسبی با وجوهات و … در حجرههایشان بودند، اما پس از انقلاب، همان عافیتطلبان، تبدیل به جلاد و شکارچیان انقلابیون و صادرکننده احکام اعدام هزارهزار برای انقلابیون پاکبازمیهن یعنی مجاهدینخلق ایران شدند
خبرگزاری نیروی تروریستی قدس موسوم به تسنیم در تاریخ ۱۱تیر۹۶ درگفتگویی با آخوند جنایتکار «علی رازینی» که از او باعنوان «یکی از شاهکلیدهای گنجینه اسرار دهه شصت» نام میبرد، حقایقی را از رویکرد فرصتطلبانة آخوندهای خمینیصفت برملا میکند اینکه چگونه درزمانیکه مجاهدین زیر شکنجه ساواک شاه به سر میبردند و گروهگروه اعدام میشدند آخوندها دنبال بحثهای حوزوی وزندگی بیجنجال و دینفروشی معمول خود بودهاند و همانطورکه این آخوند جنایتکار اعتراف میکند حتی احتمال سرنگونی شاه هم به مخیلهشان خطور نمیکردهاست، اما بعدها با سوءاستفاده از فرصت حبس بودن رهبری قیام مردم، انقلاب علیه شاه را دزدیدند و در نخستین ضروری برای حفظ آن، به قلعوقمع انقلابیون واقعی که پایهگذاران سرنگونی شاه بودند، پرداختند:
«… یکی از این حرکتها در دهه ۴۰ و ۵۰ تاسیس مدرسه حقانی بود و در راس این کار شهید بهشتی و قدوسی بودند که این مدرسه را بعدها به نام مدرسه شهیدین نامگذاری کردند.
ما تربیت شده این مدرسه هستیم و خدا به گونهای مقدر کرده بود که این دو بزرگوار بدون اینکه از انقلاب سال ۵۷ خبر داشته باشند کادرسازی برای پس از انقلاب کرده باشند. نیروهایی که علاوه بر تقوا به علوم روز نیز آشنایی داشتند. از این نیروهای تربیت شده میتوان به آقای پورمحمدی که وزیر دادگستری است، حاج آقای نیری که قاضیالقضات است، محسنیاژهای معاون اول دستگاه قضا، حجتالاسلام حسینیان، رامندی، پورقناد نام برد. جمعی از تربیت شدگان این مدرسه بعدها در پستهای امنیتی و قضایی مشغول به کار شدند که افراد بالا از این قبیل هستند…»
آخوند علی رازینی که هرگز در خواب هم رؤیای رسیدن به قدرت را نمیدیده است، رویکردهای شقاوتبار آخوندهای همسنخ خودش، بعداز رسیدن به حاکمیت را اینگونه تشریح میکند:
«… امام خمینی (ره) انسانی بود که وقتی حق را تشخیص میداد خیلی قاطع بود و هیچ مماشاتی نمیکرد و شاگردان ایشان هم همینطور بودند.
[رئیسجمهور وقت خمینی زمانی]… حرفهایی زده بود که طرفداران حقوق بشر غربی میزدند که در جلسهای با حضور مرحوم آقای قدوسی این حرفها نقل شد و ایشان فرموند که “ما تابع شرع مقدس و اسلام هستیم و کاری نداریم که دیگران چقدر توجه میکنند.”
امام در این زمینه کاری انجام دادند که هیچ کدام از فقهای گذشته در طول تاریخ انجام نداده بودند
… فرق ما و آنها در این است که امام خمینی قاطع بودند و ملاحظه کاری در حکم خدا نداشتند چون حکم خدا این است که محارب باید اعدام شود. امام به ادعاهای حقوق بشری غربیها توجه نکردند و گوششان به این حرفها بدهکار نبود و حکم خدا را با قدرت اجرا کردند. در آن زمان دادگاهها آموزش داده شدند که حکم شرع چیست؟»
آخوند علی رازینی سپس به خاطراتی از نقش عناصر جنایتپیشهای مانند خودش در اعدام انقلابیون راستین میهن اشاره میکند که درخلال آن، شاخصهای نظام ولایتفقیه برای دادن پست و مقام به کارگزارانش بامعیار «آلودگی هرچهبیشتر دستآنها درجنایت» بهخوبی واضح میشود:
«… من رفتم بجنورد و در آنجا افراد مطلع از عناصر فرهنگی و فعال شهرستان به من گفتند که “حاج آقا اینجا وضع خیلی خرابه” ! و آماری که به من دادند گفتند در بین جوانان بین ۸۰ الی ۹۰ درصد گروهکی هستند بین ۱۰ الی ۲۰ درصد حزباللهی و بی خطر، اصلا در بجنورد گروههایی بود که در جاهایی دیگر نیست…
… ۸۰ الی ۹۰ درصد بچههای دبیرستانی و دانشجو گروهکی بودند. ما شروع کردیم به محاکمه و رسیدگی به پرونده آنها. وقتی که آنها را محاکمه کردیم پس از دو سه ماه ورق برگشت چون ما پشتوانهمان همان سخنان امام، مرحوم بهشتی و مرحوم قدوسی بود و بدون تزلزل کار میکردیم.
وقتی که ما حکم اعدام ۵نفر را صادر کردیم، قوه قضائیه به ما گفت که ۵ تا حکم اعدام برای این منطقه زیاد است! ما به آنها گفتیم بحث کالا نیست که زیاد باشد یا کم و بگوییم چقدر میارزد…
… یک مقدار که کار رفت جلو خانوادهها جدی گرفتند.
خانوادهها آن روزها زورشان به بچهها نمیرسید و آنها را رها کرده بودند نه اینکه در زمان انقلاب نسل جوان پیش قدم بودند و بزرگترها محافظه کار بودند به همین خاطر جوانها که حرفشان به کرسی نشسته بود، پیرمردها سکوت کرده بودند و میدان برای فعالیتهای سیاسی متنوع جوانان باز شده بود. در این شرایط والدین با فضایی مواجه شده بودند که میدیدند مثلاً یکی از فرزندانشان عضو چریک فدایی شده، یکی مجاهد خلق، یکی طوفان، یکی پیکار و… و پدر و مادرها حریف نبودند ولی سه چهار نفر که اعدام شدند خانوادهها فهمیدند که اوضاع جدی است و نمیشود رها کرد بنابراین آمدند و با این وضعیت برخورد کردند.
… بعد از بجنورد، منطقه من افزایش پیدا کرد و کل شمال خراسان یعنی قوچان، درگز، شیروان هم به بجنورد اضافه شد. بعد از آن من اواخر سال ۶۱ منتقل شدم به مشهد و قاضی مشهد شدم و چندی بعد نیز مسئول هماهنگی استان شدم. جمعا تا سال ۶۵ طول کشید و حدود ۵سال شد که ماموریت من در استان خراسان که ابتدا بجنورد و سپس مشهد و کل استان تبدیل شد طول کشید. پس از آن من به تهران آمدم»
مطالب و اسناد خوبی است اینقدر شناخت از این آخوندها نداشتم که قبل از اینکه به حکومت برسند بیگانه با مبارزه بودند