خوب؟ مصداقِ بد و زشت
خوب؟ مصداقِ بد و زشت
برادرم در سال ۵۴ توسط ساواک، بر اساس اطلاعاتی که یکی از همرزمان نزدیکش به ساواک داده بود، دستگیر شد، از آن روز تا مدتها همواره این سؤال در ذهنم بود که: چرا و چگونه برخی انسانها که زمانی در مسیر مبارزه قرار داشتند، به وادی خیانت کشیده میشوند.
چه عوامل و شرایطی باعث میشود فردی که مبارزه را انتخاب کرده و از همان آغاز به خطرات این مسیر اشراف و آگاهی داشته است و حتی در نقطه شروع از همه امتیازات و داشتههای شخصی و خانوادگی و شغلی در امر مبارزه چشمپوشی کرده است، پس از زندان و دستگیری، چنان تغییر موضع میدهد و به چنان درجهای از خیانت و رذالت سقوط میکند که نزدیکترین دوستان خویش را به زیر شلاق و کابل و … شکنجه گران و جانیان دیکتاتوری حاکم میکشاند؟
در دوازدهمین روز از اسفند سال ۱۳۶۰ پس از دستگیریام بهوسیله گروه ضربت دادستانی مستقردراوین، بهطور ماهرانهای با یکی از توابین و خائنین به نام مسعود اکبری مواجهه داده شدم. او که تا چندی قبل یکی از همسنگران ما بود، شروع کرد به دادن اطلاعاتی از زندان و دستگیریها و رهنمودهایی در جهت برخورد با بازجوها و درنهایت در مورد فعالیتها و روابط تشکیلاتی و … از من سؤالاتی میکرد…
اگرچه در آن زمان نمیدانستم که او پس از دستگیری به همکاری وسیع با دادستانی و بازجویان اقدام کرده و در دستگیری هواداران مجاهدین فعالانه با پاسداران همکاری میکرد و همچون یک پاسدار، برای دستگیری سایرهوادارن مجاهدین به آنها رهنمود نیز میداد. ولی بر اساس تجربه و مطالعات شخصی، بهسرعت توانستم از شیوه سؤال کردنش به غیرعادی بودن رفتار و جایگاهش پی ببرم و این اولین برخورد عینی من با پدیدهای با عنوان خائن و تواب بود.
در تمام طول دوران زندانم در اوین و قزلحصار و گوهردشت این موهبت و افتخار را داشتم که در کنار مجاهدان و مبارزانی قرار بگیرم و بجنگم که معنی مبارزه و مقاومت را اعتباری بسی بالاتر از آنچه میدانستم و میشناختم، بخشیده بودند و از زندگی، تعبیری نو ارائه میدادند.
آن روی سکه این مقاومت شکوهمند در این دوران از نزدیک بر انگیزهها و عملکرد بریدههای از مبارزه و نفوذیهای متعفن و پدیدههای جدید در زندانهای خمینی یعنی «نادمین»، «توابین» و «خائنین» را نیز شاهد بودم. آنها که در مقابل جلاد، تسلیم را بر مقاومت و پایداری روی اصول و آرمانها انتخاب کرده بودند.
خیانت در امر مبارزه مسلماً مختص به دوران شاه و یا خمینی نبوده و این پدیده، سابقه دیرینهای دارد که به طول تاریخ مبارزاتی بشروبه پهنای وسعت کره زمین امتداد پیدا میکند.
در کشاکش تاریخ پرفرازونشیب انسان انقلابی، همواره نبردی عمیق بین نیروهای خوب و بد، زیبا وزشت،
ایده آل گرا و واپسگرا و درنهایت انقلابی و ضدانقلابی بوده است.
اکنون که خود در کوران حوادث مختلف آبدیده شده بودم، میتوانستم پاسخ به سؤالی را که در آغاز بعد از لو دادن برادرم توسط یک همرزمش را مطرح کرده بودم، پیدا کنم و نمونههای عینی آن را خود شاهد باشم.
چگونه است که سعید امامی که زمانی فرد نسبتاً تحصیلکردهای بوده و در مبارزه علیه دیکتاتوری شاه فعال بوده، در برههای از زمان، به چنان رذالت و پلیدی و خفتی میرسد که گوی سبقت از جانیترین جانیان و سفاکان میرباید و به چنان درجهای از سقوط ارزشهای انسانی ره میسپارد که کشیشان بیگناه مسیحی را به قتل میرساند و دست به کشتار افرادی بیگناه میزند، یا در حرم امام رضا بمبگذاری میکند، برای اینکه از سازمان مجاهدین شیطان سازی کرده و برای هرزهگوییها و لجن پراکنی و تهمت و افترا به دلاوران رزم و فدا فاکت عینی تولید نماید.
چگونه است که سعید شاهسوندی در سنگلاخ لالهگون و غرق به خون اسلامآباد غرب و یا ایلام، چشم بر پیکرهای خونین یاران میبندد و دستهاش را در مقابل پاسداران به علامت تسلیم بلند میکند و برای به دربردن جان فریاد میزند: مرا نکشید من حامل اطلاعات مفیدی برای شما برعلیه مجاهدین هستم و به چنان خیانت و رذالتی سقوط میکند که مورد عفو خامنهای جنایتکار قرار میگیرد و برای توطئه علیه مقاومت ایران و شستن دستهای خونین رژیم و قتلعام سال ۶۷ و برای ادامه خیانت خود به آلمان صادرمیشود.
چگونه است که ایرج مصداقی که همچون سعید امامی در آمریکا به تحصیل مشغول بوده، مانند میلیونها ایرانی در موج انقلاب و شکوفایی سازمان محبوب مردم (سازمان مجاهدین ) با این موج عظیم همراه شد و به هواداری از سازمان پرداخت ودراین مسیر به زندان نیزمی افتد ولی زندانی دیروز زندانهای اوین و قزل حصاروگوهردشت که خود شاهد شنیعترین و وحشیانهترین شکنجههای مبارزین دیگر بوده و خودش مدعی است که با گاودانی و قبر و قیامت و انفرادی آشنایی داشته و شاهدی بر سربداری سروقامتانی که مرگ را هزاران هزار بار به سخره میگرفتند بوده است و …. چنان در ورطهای از سقوط سیاسی، اخلاقی و اجتماعی و در یککلام مزدوری میافتد که بیشرمانه در خیمهشببازی هفتگی تلویزیونی معلومالحال، هر حرفی و اقدامی را مباح میداند و برای به زیر سؤال بردن همانانی که در دوران اسارت، سینههایشان را سپر قراردادند که دیگری را، حتی واداده ترین هایی چون اورا نیز از گزند جلاد محافظت کنند،
آری به چنان خباثت و پستی، میرسد که لقمهاش را در خون شهیدان آزادی فروکرده و به دهان میگذارد. و حماسههای سربدارانی که مرگ با عزت را پذیرفتند تا به زندگی به قیمت وادادگی تن ندهند را «راحتترین کار ممکن در آن زمان» میداند تا تسلیم و خدمتگزاری به دژخیمان و گدایی کردن زنده ماندن از جلاد را توجیه کند.
و چگونه است که او اکنون از هر تریبونی، چه وزارتی، چه اطلاعات سپاه و یا غیره استفاده میکند، حتی در کنار مزدور شناختهشده وزارت اطلاعات مسعود خدابنده مینشیند تا منسجمترین تشکیلات در حال مبارزه با رژیم جهل و جنایت آخوندی را به زیر سؤال ببرد و تا دجالگرانه ثابت کند که «خطر مجاهدین بهمراتب بیشتر است از جمهوری اسلامی»
چگونه است که کثیفترین اتهامات و نسبتها را آن هم با پلیدترین و رذیلانه ترین شکل ممکن به رهبری یک مقاومت خونبار و غرق در خون و جنبش دادخواهی برعلیه جنایتکاران آخوندی و پاکترین خواهران و برادرانی که سالها زندگی خود را وقف مبارزه با رژیم خونریز حاکم بر ایران کردهاند، روا میدارد که ازیکطرف مأموریت محوله از سوی وزارت اطلاعات را بهپیش میبرد و از طرف دیگر گواهی است بر دیدگاه بهغایت جنیست زده و ارتجاعی و زنستیز وزارت اطلاعات و مأموران و نفوذیهایش مانند مصداقی و نه چیز دیگر،
در موارد فوق اگرچه شکلها و انگیزهها متفاوت بوده است، در تمامی دوران، اما به اعتقاد من، تنها در یک کلمه خلاصه میشود: «انتخاب»، انتخاب اردوی مقاومت و مردم ایران و یا اردوی شکنجه گران و قاتلان مردم ایران.
اصل قضیه نشان دادن ضعف یا ترس از مرگ نیست، مسئله دقیقاً خدمتگزاری به رژیم آخوندی و مزدوری برای اطلاعات آن است.. باید تأکید کنم، یک مبارز همواره در معرض قرار گرفتن در آزمون انتخاب است. بودن یا شدن، ماندن یا رفتن، عقیده و آرمان جمعی یا منافع فردی، آزادگی یا اسارت، مبارزه یا خیانت.
حال علت را کشف کردهام، مثل روز میتوانم آن را ببنیم و قرائت کنم.
سعید امامی دنبال مقامی بود و جایگاهی، شاهسوندی دنبال نجات جانش بود و مصداقی که البته آخری هم نخواهد بود به دنبال نجاتی و جایگاهی و نانی که از خیابان سهروردی، و یا بادهای از کاشان به کامش بریزد.(۱)
البته که مزدوری و خودفروختگی دیری نخواهد پایید که به خیانت میرسد و جنایت پرده آخر ماجراست و خیانت دیری نخواهد پایید، زیرا که خیانت راه به جنایت خواهد برد و جنایت پرده آخر ماجراست.
واقعیت برجسته دوران بهروشنی بیان میکند که حقیقت غلتیدن در منجلاب خیانت را، که این «نه زیستن» که «مرگ» است.
محسن زادشیر – لندن ۸ بهمن ۱۳۹۹(۲۷ ژانویه ۲۰۲۱)
(۱) خیابان سهروردی، ساختمانی بود که بعد از مرگ پدرمصداقی به او ارث رسیده بود، همچنین ملک و املاک پدری که از کاشان به او رسیده است.
برگرفته از سایت همبستگی ملی