برو این دام بر مرغ دگر نه
ولیفقیه ارتجاع در تنگناهای مهلک سیاسی، اجتماعی و بینالمللی و درحالیکه واکسن کرونا را از مردم دریغ میکند؛ راه چاره را در زدن به نیروی جایگزینش یافته است. چراکه دیگر نمیتواند مثل اشرف و لیبرتی برای سرپوش گذاشتن بر بحرانهای خفهکنندهای که در آن دستوپا میزند، موشک بزند یا مزدورانش را تحت عنوان خانواده مجاهدین به اطراف اشرف روانه کند. یا با استفاده از آنها اداواطوارهای حقوق بشری دربیاورد. تجربهای که مجاهدین در اشرف و لیبرتی از سر گذراندهاند.
خانوادههای حقیقی مجاهدین علی صارمیها و جعفر کاظمیها هستند که آخوندهای جنایتکار آنها را به خاطر ملاقات فرزندشان در اشرف به دار شقاوت آویخت؛ و یا خانواده موسیزادهها هستند که دخترش را به خاطر فروش نشریه در قوچان اعدام کردند و پدر پیر را بردند در محل اعدام دخترش زندانی کردند، شنیدم که پدر در سوگ از دست دادن دخترش به تلخی اشک میریخت.
همچنین علی موقر در سن ۱۷ سالگی به خاطر فروش نشریه اعدام شد در پای چوبه اعدام سرود مجاهدین را میخواند و رژیم اجازه برگزاری مراسم برای او را نداد، خانواده گلکار که پسرشان در سن زیر ۱۸ سال به خاطر فروش نشریه اعدام شد و خانوادههای بسیاری که مجال نام بردن نیست.
خوب است بدانیم نوجوانان روستاهای اطراف قوچان پس از پایان دوره ابتدایی برای رفتن به دبیرستان به شهر میآمدند. بیش از ۹۰ درصد این نوجوانان جذب مجاهدین شدند. بیشترین اعدامشدگان هم از این نوجوانان بود که به خاطر خواندن یا فروش نشریه مجاهد در سنین نوجوانی توسط پاسداران جنایتکار به شهادت رسیدند و حالا همین آخوندها از سر لاعلاجی قولنج خانواده گرفتهاند.
خانواده ما آنهایی نیستند که با انجمن نجاست به درب اشرف و لیبرتی میآمدند و خواهان دریدن گلو و بیرون آوردن زبان از حلقوم مجاهدین میشدند؛ و نه آنهایی که میخواهند همان بساط دجالگری را در آلبانی راهاندازی کرده و خط رژیم را پیش ببرند. این آرزویی است که آخوندها و در صدرشان خامنهای دجال باید با خود به گور ببرند.
مجاهدین بیش از ۳۰ سال است که در پرتو انقلاب انسانساز خواهر مریم هرچه بیشتر صیقلخورده و با هیچ دودودم و ترفندی از جایشان تکان نخورده و نخواهند خورد.
شاه با ساواک و زندانش با تمام اقتدار پوشالیاش نتوانست تزلزلی در عزم و اراده مجاهدین ایجاد کند تا چه رسد به رژیم ضدبشری که در بربریت و وحشیگری روی شاه دیکتاتور را سفید کرده است.
جهت اطلاع هممیهنانم من هم مثل بسیاری از جوانان با امید به زندگی بهتر و با تلاش و کوشش توانستم در آخرین کنکور سراسری سال ۵۳ در رشته پزشکی قبولشده و قدم به دانشگاه گذاشتم. بهتدریج که با مسائل سیاسی آشنا شدم مسیر زندگیام عوض شد. با آشنایی به دردها و مشکلات مردم میهنم آرزوهایم نیز دگرگون شد.
دیگر کششهای زندگی که هر جوانی برای آینده خودش دارد، برایم رنگی نداشت. تمام انگیزههایم متمرکز این بود که چگونه میتوانم در تغییر وضع موجود اثرگذار باشم.
مرور وقایع تاریخی که منجر به کودتای ۲۸ مرداد و خیانتهایی که منجر به سقوط دولت مردمی دکتر محمد مصدق شد، دگرگونم کرده بود. دیگر آدم قبلی نبودم راهی جلویم بود یا باید آن را میرفتم یا سرافکنده تاریخ میشدم.
در پاسخ به ندای وجدان مشتاقانه در جستجوی مجاهدین بودم که توسط ساواک دستگیر و روانه زندان شدم.
در دادگاه نظامی ابتدا به ۴ سال و سپس به ۷ سال حبس محکوم شدم… در زندان گمشدهام را پیدا کردم. از بدو ورود تحت آموزشهای سازمان قرار گرفتم. بقول برادران، زندان نبود، دانشگاه بود.
مجاهد شهید عباس محسن زاده کاشانی از زندان مشهد به زندان دستگرد اصفهان برای همین منظور آمده بود. دور از چشم ساواک و زندانبانان کلاسهای متعدد گذاشت. دیدم که سازمان به لحاظ تئوریک خودش یک دانشگاه است پایههای نظریم بسیار قوی شد؛ تا اینکه در آستانه پیروزی قیام ضد سلطنتی در اوایل بهمن ۵۷ از زندان آزادشده و مجدداً به سازمانم وصل شدم.
در مقابلم خمینی بود و حزباللهیها و چماق و چاقو و گلوله و بخصوص فشار پدر و مادر برای ادامه درس و زندگی، یک انتخاب مجدد میخواست که در کدام جبهه باشم.
معدودی از زندانیان همبندم و همکلاسیها سر در آخور خمینی فروکردند؛ اما این ننگ بر من بسیار گران میآمد و انتخاب من چیز دیگری بود. ادامه مبارزه به هر قیمت. بارها در این مسیر مورد تهاجم فالانژها قرار گرفتیم، کتک خوردیم زخمی و دستگیر شدیم، قمه و گزن و چاقو، کمترین بود.
خمینی و چماق دارانش انبوهی رذالتها در حق مجاهدین انجام دادند به خانهها و انجمن جوانان حمله کردند و به آتش کشیدند. خمینی مخفیانه نوار پر میکرد و نیروها و پاسدارانش را به حمله و هجوم به مجاهدین تشویق میکرد، این جنایتها تنها تأثیری که بر من و همنسلیهایم داشت، این بود که برای سرنگونی این رژیم باید با تمام وجود جنگید. بسیاری از همرزمانم که نشریه میفروختند، دستگیر و خوراک ماشین اعدام رژیم آدمکش خمینی شدند.
رضا موقر مقدم و برادرانش، محمد طالبی، احمد گلکار، جعفر محمدی، محمدعلی جیوار، محمدرضا کوهساری و برادرش و بسیاری دیگر، از جمله همرزمان ارزشمندی بودند که فدیه راه آزادی شدند.
از میان آنها مجاهد شهید هوشنگ منتظرالظهور قهرمان تیم ملی کشتی، یکی از چهرههای سرشناس از ملیپوشان کشتی فرنگی ایران، دوست و همرزم و برایم مثل یک برادر بزرگتر بود. هم او بود که سال ۵۷ دیدمش از فرط فروتنی در صف هواداران مجاهدین در جلوی ساختمان جنبش ملی مجاهدین همراه بقیه مردم ایستاده بود که ثبتنام کند. چگونه میتوانم خاطره عزیزش را فراموش کنم؟
یا؛ مسئولم مجاهد شهید فاطمه سروری که همواره میگفت هیچ رابطهای با شجره خبیثه پدرم ندارم و با دیدن مظاهر بارز سالوس و دین فروشی آخوندها در حوزه علمیه که چگونه حیات انگلوار خود در جهل و نادانی مردم جستجو میکنند، از این محیط متعفن گریزان بود و مرزبندی قاطعی داشت.
و یا؛ مجاهد شهید یاسمین صمدی که از برگزارکنندگان تیمهای کوهنوردی دوران دانشجویی بود.
و بسیار مجاهدین شهیدی که اسامیشان را به یاد ندارم اما وقتی یادشان زنده میشود یک دنیا شور رزمندگی دارم از محبت و اخلاصی که بجا میآوردند و قطره اشکی به یادشان در گوشه چشم جوانه میزند.
یاد و خاطره این شهیدان تنها و تنها عزمم را برای به سرانجام رساندن آرمانی که آن عزیزان برایش جان باختند، جزمتر میکند.
در چنین شرایطی رژیم پابهگور آخوندی خانوادهام را تحتفشار گذاشته و بنام برادرم حمیدرضا به نامهنگاری پرداخته که گویا نگران سلامتی من در آلبانی است. البته سالها قبل در مورد ندامت و وادادگی او شنیده بودم که اگر چنین باشد مایه تأسف و مشمئزکننده است و توصیهام این است که بیش از این خودش را به ننگ و نکبت آخوندی آلوده نکند.
از این اقدامات سخیف میشود افلاس و درماندگی آخوندها را فهمید. چراکه از خمینی دجال گرفته تا خامنهای جنایتکار و سایر پسماندههای این نظام اهریمنی بارها اعتراف کردهاند که دشمن آمریکا نیست، دشمن آن نیرویی است که بیش از ۴۰ سال است شعار سرنگونی داده، پایش ایستاده، قیمتش را داده و خواهد داد، نتیجه اینکه به هر قیمت باید شر این دشمن را کم کند ولو به سخیفترین شیوهها از شیطانسازی با ساختن انبوهی فیلم و نوشتن کتابهای رنگووارنگ و فشار بر خانواده تا اجیر کردن مزدور تا ترفندهای کثیف دیگر …
آنچه باید بماند عهد و پیمانی است برای تحقق سرنگونی و بهروزی مردم ایران که در جریان گلریزان همیاری، چشمه کوچکی از عطش سوزان یاران مقاومت به آزادی و نیز پایگاه مردمی مجاهدین را که کانونهای شورشی جلودارش بودند دیدیم، شرارههای ارتش آزادیبخش برای رهایی میهن است که همهروزه آتشبهجان دژخیمان میبارند. درود بر عزم و اراده آنها درود درود
با یقین به پیروزی و سرنگونی رژیم آخوندی
مهدی تدینی ـ اسفند ۱۳۹۹